- پلید کردن
- آلوده و ناپاک کردن نجس کردن چرک کردن شوخگن کردن
معنی پلید کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آشکار کردن هویدا کردن ظاهر کردن ابراز و اظهار کردن شرح انصراح
ریدن ریستن تغوط غایط کردن
کندن پر مرغ یا افکندن آن درآب گرم
روانه کردن، پنهان شدن روانه کردن، خود را غایب کردن پنهان شدن
برداشتن چیزی و بالا بردن، برافراشتن (بناو مانند آن)، راست کردن (قد و قامت)، آماده کردن پسر یا دختر یا زنی برای مباشرت با او، دزدیدن، بزرگ کردن، دراز کردن، برخیزاندن، بیدار کردن از خواب
دلالت کردن دال بودن، ثابت شدن
چابکی کردن زرنگی کردن، شتاب کردن عجله کردن
پیروی کردن، عمل کردن بفتوای مجتهد، حرکت و طرز تکلم کسی را نشان دادن
ایجاد کردن پدید آوردن
پریشان کردن
یا پسند کردن بر. ترجیح دادن
رفتن به نرم و نه بشتاب
خرد کردن بدانه های درشت
ظاهر کردن واضح کردن آشکار ساختنهویدا کردن جلوه گر ساختن اظهار ابانه: و پیدا کرد که چگونه است آن نفس را، شرح دادن بیان کردن: و پیدا کردیم اندر وی صفت زمین، ممیز ساختن ممتاز کردن مشخص کردن، یافتن (گشمده را) مقابل گم کردن: اگر زن آبستن در کوچه سنجاق پیدا بکند بچه اش دختر میشود و اگر سوزن پیدا بکند پسر میشودخ. یا بچه پیدا کردن، بچه ای بوجود آوردن، یا بر کسی پیدا کردن (پیدا ناکردن)، بروی او آوردن (نیاوردن) : و شنیدی حال خاقانی که چونست ولی بر خویشتن پیدا نکردی. (خاقانی) یا پیدا شدن خود را. خود را نشان دادن خود را آشکار کردن: پس سوگند داد که اگر مسلمانی درین جمع هست بحرمت محمد بن عبد الله که خود را پیدا کند
سماجت و پا فشاری کردن
چیزی را به رنگ سفید درآوردن، زایل کردن چرک و جرم چیزی
در کردن گلوله (توپ تفنگ و غیره)
کنایه از دربارۀ مطلبی بیش از حد سماجت و پافشاری کردن، اصرار کردن، در پزشکی ورم کردن لثه، چرک و ورم کردن پای دندان
یافتن، جستن، آشکار کردن، نمایان ساختن، برای مثال تو پیدا مکن راز دل بر کسی / که او خود نگوید بر هر خسی (سعدی۱ - ۱۵۴)
پسندیدن، انتخاب کردن، گزینش کردن، برگزیدن
برافراشتن، بالا بردن، برداشتن چیزی از زمین یا از جایی
حاصل کردن، به دست دادن، رساندن، درآمد داشتن، سود بردن، فایده دادن
آتش کردن و رها کردن گلوله از توپ یا تفنگ، تیراندازی کردن با توپ یا تفنگ
گنده کردن کلفت کردن، ستبر کردن (شیر و مانند آن)، درشت کردن خشن ساختن، سنگین و ناگوار کردن
زیاده کردن، افزودن، زیادت کردن
در بند کردن، پایبند کردن، در بند کردن: (... چه از جور و ظلم که در طبیعت او مفطور و مرکوز است مرا بیگناه مقید و محبوس کرده) (سلجوقنامه. ظهیری. چا. خاور. 13)، علاقمند بچیزی کردن
Heave, Hoist, Lift
Emulate, Imitate, Mimic