جدول جو
جدول جو

معنی پلید کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پلید کردن(وَ ءَ)
آلوده و ناپاک کردن. شوخگن کردن. چرک کردن. نجس کردن. انجاس. تنجیس. (دهار). اخباث. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
پلید کردن
آلوده و ناپاک کردن نجس کردن چرک کردن شوخگن کردن
تصویری از پلید کردن
تصویر پلید کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاید کردن
تصویر عاید کردن
حاصل کردن، به دست دادن، رساندن، درآمد داشتن، سود بردن، فایده دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیله کردن
تصویر پیله کردن
کنایه از دربارۀ مطلبی بیش از حد سماجت و پافشاری کردن، اصرار کردن، در پزشکی ورم کردن لثه، چرک و ورم کردن پای دندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلیک کردن
تصویر شلیک کردن
آتش کردن و رها کردن گلوله از توپ یا تفنگ، تیراندازی کردن با توپ یا تفنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلند کردن
تصویر بلند کردن
برافراشتن، بالا بردن، برداشتن چیزی از زمین یا از جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسند کردن
تصویر پسند کردن
پسندیدن، انتخاب کردن، گزینش کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیدا کردن
تصویر پیدا کردن
یافتن، جستن، آشکار کردن، نمایان ساختن، برای مثال تو پیدا مکن راز دل بر کسی / که او خود نگوید بر هر خسی (سعدی۱ - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
(وَصَءْ)
ریدن. ریستن. تغوّط. غائط کردن. تطفﱡش. طفش. طفس: اکبار، پلیدی کردن کودک. تجعس، پلیدی کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ظاهر کردن. اظهار کردن. آشکار کردن. ابراز. هویداکردن. بیان کردن. بوح. ضرب. (تاج المصادر بیهقی). شرح. انصراح. شرع. شروع: و ما پدید کنیم اندر فصل دیگر مقدار هر ناحیتی و شهری. (حدود العالم) .و آنچ هست از شهرها آن است که ما بر صورت [یعنی نقشۀ جغرافیا] بنگاشتیم و پدید کردیم. (حدود العالم). و اندر وی [ناحیت عرب] کوههاست از یکدگر جدا چنانکه پدید کردیم اندر یادکرد کوهها. (حدود العالم).
بگردان جنگ آور آواز کرد [رستم]
که پیش آمد این روزگار نبرد
هنرها کنون کرد باید پدید
بدین دشت کینه بباید کشید.
فردوسی.
چو آن نامه نزدیک بابک رسید
نکرد این سخن هیچ بر کس پدید.
فردوسی.
ز مازندران هرچه دید و شنید
همه کرد بر شاه ایران پدید.
فردوسی.
برخسار شد چون گل شنبلید
نکرد آن سخن بر دلیران پدید.
فردوسی.
ز مازندران هر چه دید و شنید
همه کرد بر شاه ایران پدید.
فردوسی.
و این دو سالار بودند هر یکی با بیست هزار سوار که عصیان پدید کرده بودند. (تاریخ سیستان). امیر... گفت این حدیث بر ایشان پدید نباید کرد که غمناک شوند. (تاریخ بیهقی). بونصر طیفور و جز وی با تو فرستاده آید... و تنی چند از گردنکشان غلامان سرائی که از ایشان خیانتها رفته است و بر ایشان پدید کرده آزاد خواهند کرد. (تاریخ بیهقی).
کسی را جهانبان زبن نافرید
که از پیش روزی نکردش پدید.
اسدی.
سخن پدید کند کز من و تو مردم کیست
که بی سخن من و تو هر دو نقش دیواریم.
ناصرخسرو.
و عرض کن که تو هر پیغمبری را که ادای رسالت کرد مزد او را در دنیا پدید کردی. (قصص الانبیاء). فرمود تا جامه ها بافتند و رنگهای گوناگون پدید کردند. (قصص الانبیاء). و بفرمود تا تخته ها بنهادند و تکیه گاه هر یک پدید کرد. (قصص الانبیاء). بعد از چند سال که نخندیده بود یوسف را خنده آمد ولیکن با ایشان پدید نکرد. (قصص الانبیاء). مردی فراز رسید و خبر وفات ابوبکر... و خلافت عمر و عزل خالد آورد اما بر سپاه پدید نکرد. و رسول را هم پهلوی خود بداشت و گفت نگر تا هیچکس را این سخن نگوئی. (مجمل التواریخ والقصص).
- پدید کردن نشان، وصف. توصیف.
- پدید نکردن بر کسی، به روی او نیاوردن:
سخنهای موبد فراوان شنید
بدو بر نکرد ایچگونه پدید.
فردوسی.
، ممتاز و مشخص کردن: اکنون دو راه یکی راه نیک و دیگر راه بدپدید کرده می آید. (تاریخ بیهقی).
آتش کند پدید که عود است یا حطب.
ابن یمین
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیله کردن
تصویر پیله کردن
سماجت و پا فشاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
چیزی را به رنگ سفید درآوردن، زایل کردن چرک و جرم چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلیک کردن
تصویر شلیک کردن
در کردن گلوله (توپ تفنگ و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
گنده کردن کلفت کردن، ستبر کردن (شیر و مانند آن)، درشت کردن خشن ساختن، سنگین و ناگوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزید کردن
تصویر مزید کردن
زیاده کردن، افزودن، زیادت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقید کردن
تصویر مقید کردن
در بند کردن، پایبند کردن، در بند کردن: (... چه از جور و ظلم که در طبیعت او مفطور و مرکوز است مرا بیگناه مقید و محبوس کرده) (سلجوقنامه. ظهیری. چا. خاور. 13)، علاقمند بچیزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ظاهر کردن واضح کردن آشکار ساختنهویدا کردن جلوه گر ساختن اظهار ابانه: و پیدا کرد که چگونه است آن نفس را، شرح دادن بیان کردن: و پیدا کردیم اندر وی صفت زمین، ممیز ساختن ممتاز کردن مشخص کردن، یافتن (گشمده را) مقابل گم کردن: اگر زن آبستن در کوچه سنجاق پیدا بکند بچه اش دختر میشود و اگر سوزن پیدا بکند پسر میشودخ. یا بچه پیدا کردن، بچه ای بوجود آوردن، یا بر کسی پیدا کردن (پیدا ناکردن)، بروی او آوردن (نیاوردن) : و شنیدی حال خاقانی که چونست ولی بر خویشتن پیدا نکردی. (خاقانی) یا پیدا شدن خود را. خود را نشان دادن خود را آشکار کردن: پس سوگند داد که اگر مسلمانی درین جمع هست بحرمت محمد بن عبد الله که خود را پیدا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویه کردن
تصویر پویه کردن
رفتن به نرم و نه بشتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلکو کردن
تصویر پلکو کردن
خرد کردن بدانه های درشت
فرهنگ لغت هوشیار
برداشتن چیزی و بالا بردن، برافراشتن (بناو مانند آن)، راست کردن (قد و قامت)، آماده کردن پسر یا دختر یا زنی برای مباشرت با او، دزدیدن، بزرگ کردن، دراز کردن، برخیزاندن، بیدار کردن از خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدید کردن
تصویر پدید کردن
آشکار کردن هویدا کردن ظاهر کردن ابراز و اظهار کردن شرح انصراح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیدی کردن
تصویر پلیدی کردن
ریدن ریستن تغوط غایط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارید کردن
تصویر ارید کردن
کندن پر مرغ یا افکندن آن درآب گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسند کردن
تصویر پسند کردن
یا پسند کردن بر. ترجیح دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعید کردن
تصویر بعید کردن
روانه کردن، پنهان شدن روانه کردن، خود را غایب کردن پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیل کردن
تصویر دلیل کردن
دلالت کردن دال بودن، ثابت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلدی کردن
تصویر جلدی کردن
چابکی کردن زرنگی کردن، شتاب کردن عجله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیروی کردن، عمل کردن بفتوای مجتهد، حرکت و طرز تکلم کسی را نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولید کردن
تصویر تولید کردن
ایجاد کردن پدید آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریش کردن
تصویر پریش کردن
پریشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلید کردن
تصویر کلید کردن
((~. کَ دَ))
بند کردن به کسی، پیله کردن به کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلند کردن
تصویر بلند کردن
((~. کَ دَ))
برداشتن و بالا بردن، دزدیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیدا کردن
تصویر پیدا کردن
((~. کَ دَ))
آشکار کردن، یافتن، جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیله کردن
تصویر پیله کردن
((~. کَ دَ))
پافشاری کردن، اذیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تولید کردن
تصویر تولید کردن
زاستن
فرهنگ واژه فارسی سره